میهنبلاگ را دوست دارم.شاید بخاطر طرح آبی نرمی که دارد.یا شایدم برای آن دکمههای سبزی که آدم را به ذوق وامیدارد.شاید برای اپ اندرویدی سادهاش.آخر هر چه باشد من هم شیرازیام.
اما به گمانم بیشترش دوست میدارم چون با تنهاییهات میسازد.هرجا دلت گرفت هست تا بنویسی.زیاد سختگیر نیست.هر چه میگویی گوش میکند.ساده است.مثل خودت.مثل حرفهایت.
همهاش تقصیر خودمان است. تقصیر ما مردها. انگاری تمام دنیایمان خلاصه میشود میان همان شدنهای حیوانی. انگاری به دنیا آمدیم تا سایز باسن ضعیفهها را با چشمهای سفیدمان گَز کنیم. و هی ته دلمان سرکوفت بخوریم از خودمان که ضعیفه کیست.
اینی که هیچ نمیبینیم جز اندام و رُخ و زلف و کمر، این که هر منبری که بلند میشویم از حجب و حیا میرانیم، همهاش بخاطر همان شرافت نداشتهامان است. همان حسی یا چیزی که زمانی مرد را بدان میخواستند.
حالا میانهی داستان زندگی مانده، عصمت را از منزل متوقع و پی عطر روسپیهای شهر ظرافت و قلمکاری و نگی را میپرستیم.
احساس عجیبیست.
مثل تنهایی است.
مثل اینجاست.
مثل خواب.
صادق دیپورت شد. نمیدونم چرا؟!شاید بخاطر درس هایی که از زندگی نگرفت.شاید بخاطر فرصت هایی که قدرش رو ندونست.شاید بخاطر پولی که نداشت.شاید بخاطر عجولی های زندگی ش.
و اما خودم .
حسابی غمگینم.بیشتر ناامیدم. از اون همه امیدی که داشتم. از اون همه ذوقی که یک شبه خشکید.رفت قاتی همه ی نرسیدن های زندگی.همه ی اون نداشتن هایی که دیگه برام عادت شده.
خسته ام.از تمامی نرسیدن ها،نشدن ها،اعتمادها،امیدها،ذوق ها و نشدن ها خسته م.
پی نوشت:
- این پست بیشتر جوابی بود برای یکی از آخرین متن های بلاگ اسکای خودم. [ اینجا ]
نوروز ۹۹ با ترس کرونا شروع شد. البته به سالهای که هی بدتر از قبل میشن دیگه عادت کردیم .
به هیچ چیز این جا امیدی ندارم .
دعای نوروز امسال سلامتی که نه ، صرفا امید به زنده بودنه .
فقط امیدوارم تا سال دیگه زنده باشیم .
همین
یه کانال سروش دارم . در خصوص راستچین یا چپ چین بودن پستها از یکی از دوستان سوال کردم . برگشته میگه حاجی من تا الان متوجه این موضوع نبودم.
پی نوشت :
- چقدر حس حماقت بهم دست داد . چقدر من همیشه گیر کامل بودن همه چیز بودم و هستم.
- دارم تلاش میکنم تا یاد بگیرم خیلی از مراعاتها و حساسیتهایی که دارم کاملا بیمورده.
درباره این سایت